Feb 18, 2016

Poetry is the Shortest Path to Prison in the Gulf

Muwawiyah

Muawiyah al-Rawahi did not know that his Omani citizenship, which allowed him to drive his car across the borders and bridges in the Gulf, would be the thing that would entrap him. Muawiyah was on his way to the Sultanate of Oman, crossing the border they share with Emirates after a short trip to the neighboring states. This border was the source of many tales of problems encountered by colonists, regular people, and transients. Muawiyah had relayed these stories in his blog, “Muawiyah al-Rawahi’s Delirium”, the contents of which were deleted after his arrest.
However, this was not the first time that Muawiyah was detained. The Omani authorities placed him in a mental hospital as part of the sandstorm blowing through on the winds of the “Arab Spring”. They considered him subversive to the Qur’an and an atheist, writing vertical poems, and teaching people how to memorize verses with the help of numbers.

Feb 8, 2016

مانیفستی علیه آن زن - يادداشتى از مونا كريم - ترجمه هما مداح

آیا صحبت کردن در مورد «زنان» یک جامعه منطقی است؟ آیا «زنان» یک گروه یکدست هستند که از موضوعاتی یکسان-همچون پدرسالاری- به یک اندازه رنج می‌برند و راه‌های مشابهی را برای الغای این روابط و دستیابی به برابری می‌پیمایند؟ یا بهتر است در مورد «زن» و «گروههای مختلف زنان» صحبت کنیم، چراکه آنها تفاوت‌هایی اساسی با یکدیگر دارند؟ در مطلب زیر و شعر همراه آن، مونا کریم (۱) به نقد یک‌کاسه کردن زنان می‌پردازد و معتقد است مناسبات نابرابرانه همان‌قدر که در بین زنان و مردان دیده می‌شود، در مورد رابطۀ بین خود زنان نیز مصداق دارد. مورد خطاب او بخصوص زنان طبقات نخبۀ هر جامعه‌ای هستند که برای رسیدن به شهروندی کامل و حرکت دوشادوش مردان، از هر ابزاری استفاده می‌کنند، حتی اگر این ابزار، زنان طبقات فرودست و کار آنان باشند. گرچه ارجاع مونا کریم به روابط منزجرکنندۀ قدرت میان زنان کارگر و کارفرما در جوامع عربی است، اما یافتن چنین روابطی در جامعه امروز ایران، با حضور زنان کارگر و زنان افغان، چندان دشوار نیست.

Feb 1, 2016

أربع قصائد - لوسيل كليفتون

يقولون أني متشبثة بالماضي
يقولون أني متشبثة بالماضي
كما لو أنني خلقته
كما لو أنني نحته
بيدي هاتين.
هذا الماضي كان يترصدني عند قدومي،
مثل طفلة وحشية بلا اسم
أخذتها إلى صدري بلمسة الأم
واسميتها “التاريخ”.